عاقبت بخیری یعنی این.....!
در سی سی یو کنار تخت پدربزرگش ، مرد پیری بستری بود . نزدیک ساعت هشت و نیم حس کرد
حال پیرمرد خیلی بد شده .
پیرمرد ناتوان داشت جان میداد و کسی کنارش نبود .
به هر زحمتی بود تخت پیرمرد را رو به قبله گذاشت ،
هنوز هوش و حواس پیرمرد بر جا بود و چشمهایش را یکی درمیان باز میکرد .
سپس اسم ائمه (ع) را یکی یکی آرام شمرد و پیرمرد تکرار کرد .
سپس دستهای پیرمرد را گرفت
و خواست که با او یاحسین (ع) بگوید .
پیرمرد یا حسین را هم گفت و جان داد .
جوان گفت این پیرمرد داشت جان میداد
من فقط برایش شهادتین خواندم و رو به قبله اش کردم .
پرسید : او هم تکرار کرد .
جوان گفت : آری ، کلمه به کلمه شهادتین را تکرار کرد .
پرستار چند لحظه مات و مبهوت به جوان و پیرمرد نگاه میکرد
و از چشمانش اشک میریخت .
و زیر لب آرام گفت :
این پیرمرد مسیحی بود .
بهم زدی . . .
کنار پل صراط منتظر کرمت میمانیم . . .
تا دوباره قوانین عبور را برهم بزنی و عاشقانت را بی حساب عبور دهی . . . !
.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،